آرام زندگانی محبوب آسمانی
ای آفتاب امید، تو عشق جاودانی
در این سرای وحشت تو تکیه گاه امنی
بر این تن شکسته باران مهربانی
باز آ که در این جهان تو را میخوانم
باز آ که تو را علاج خود میدانم
در شهر من انگار کسی یافت نشد
باز آ که در این شهر تو را جویانم
ادامه مطلب ...
چه شتابان گذرد عمر من خسته و خواب
بین چگونه کشد ایام، جوانی و شباب
ای دل میزده و مست بپاخیز ز خواب
که فروشی زر عمرت به مس باده ناب
و دگر بار سحر میآید
از پس این شب خوف انگیزم
که ببرده است ز من طاقت و نا
و طلوعی نو در راه است که آن
سینه این شب ظلمت زده را،
که بیافکنده خود را به مثال بختک
بر دل و جان همه مردم شهر،
بدراند باز، بدراند باز
گوش هایم در پی نجوای اوست
من دل از کف داده و بی دل شدم
چون دلم پرمی کشد بر بام دوست