باز آ که در این جهان تو را میخوانم
باز آ که تو را علاج خود میدانم
در شهر من انگار کسی یافت نشد
باز آ که در این شهر تو را جویانم
ای کاش که یادت نرود از دل و جان
بی یاد تو گویا که همی حیرانم
از بس که نگاهم به ره و جادّه ماند
گویا که مترسک سر میدانم
ای ماه لیالی من ای شاه جمال
باز آ که بتابی به دل بی جانم